گلبــــــــــــــــانو بـلاگ

وبلاگ کوشولوی داستان نویسی من

گلبــــــــــــــــانو بـلاگ

وبلاگ کوشولوی داستان نویسی من

حتی به ارزش یک ثانیه بهم ریختن دنیا...

سالها دوستیشان از دور...

شاید دشمنی بود...کسی نمیداند.

از آن دوستی های آدمها بود که از آن ور خیابان به این ور خیابان سر تکان میدهند...و فقط خدا میداند که چه چیزها زیر لبی نثار هم نمیکنند...

سالهای سال این آمد و او رفت...

او رفت و پشت سر پوزخندی زد...رفت که خودش را به خواب بزند و بتابد بر جایی دیگر...

دلم برای آن یکی دیگر سوخت...چون آن یکی دیگر او را دوست داشت...دوراردور...مانده بود همانجا در گوشه ای...وقتی هر روز او طلوع میکرد گوشه ای ساکت می ایستاد و از درخشیدن می افتاد...

یکبار شنید که او موقع رفتن...زیر لب نجواکنان میگفت:زمین به هم میریزد...

و حالا گاهگاهی مهتاب است که رد میشود از جلوی خورشید و اورا میبوسد و نوازشی میکند...بیخیال چندثانیه بهم ریختن دنیا...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد